شاید ادامه داشته باشد

خدایا

نمیدانم تنها تو را میپرستم و تنها از تو یاری میجویم یا نه، ولی میدانم داشتن تو و پرستشت بزرگترین نیاز امروز و فردای من است، خود را از من دریغ مکن!

خداوندا

تو بزرگترین بزرگی، ولی گاه به گاه، در بر من، ذراتی کوچک، از تو بزرگتر جلوه میکنند و مانع از دیدنت میشوند، بزرگی خود را هماره بر من بنمای!

الهی

نمایندگان خودخوانده تو بر روی زمین میگویند،  عشق مخصوص خداست و بشر شایسته عشق نیست، اگر چنین است چرا عشق را عطا کردی و اگر نیست که نیست، سینه مرا مالامال از عشق گردان که شاید روزی راه از بیراهه، به چراغ عشق باز شناسم!


شاید ادامه داشته باشد.

انجمن شاعران زنده

نوشتن سخت شده و ننوشتن سختتر

غزلیات شمس رو باز میکنم

بگو دل را که گرد غم نگردد

ازیرا غم به خوردن کم نگردد

نبات آب و گل جمله غم امد

که سور او بجز ماتم نگردد

مگرد ای مرغ دل پیرامن غم

که در غم پر و پا محکم نگردد

دل اندر بی غمی پری بیابد

که دیگر گرد این عالم نگردد

دلا این تن عدو کهنه توست

عدو کهنه خال و عم نگردد

دلا سرسخت کن کم کن ملولی

ملول، اسرار را محرم نگردد

چو ماهی باش در دریایی معنی

که جز با آب خوش همدم نگردد

ملالی نیست ماهی را ز دریا

که بی دریا خود او خرم نگردد

ز حیوان تا که مردم وا نبرد

درون شب حیوان هم نگردد

خموش از حرف زیرا مرد معنی

بگرد حرف لا و لم نگردد

خواستم، یه بیت ازش انتخاب کنم و بذارم حیفم اومد.

کتاب بعدی رو باز میکنم، فردوسی پاکزاد میگه:

چنین است کیهان ناپایدار

درو تخم بد تا توانی مکار

یکی روز مرد آرزومند نان

دگر روز بر کشوری مرزبان

همی خواهم از دادگر یک خدای

که چندان بمانم به گیتی به جای

که این نامه شهریاران پیش

به پیوندم از خوب گفتار خویش

از آن پس تن نامور خاک راست

سخنگوی جان معدن پاک راست

این شعر منو یاد شعر میازار موری که دانه کش است انداخت، اون شعر هم از فردوسیه، یا همون شعر گهی زین به پشت و گهی پشت به زین، انگار دنیا همیشه همینجور بوده و هست و خواهد بود، یه روز پستی و یه روز بلندی.

و اما سعدی

اگر میرم امروز در کوی دوست

قیامت زنم خیمه پهلوی دوست

اینم از سعدی و عشقش و امیدش به اون دنیا

شاعر بوی جوی مولیان را مگر میشود از یاد برد

شاد زی با سیه چشمان شاد

که جهان نیست جز فسانه و باد

ز آمده شادمان بباید بود

و ز گذشته نباید کرد یاد

من و آن جعد موی غالیه بوی

من و آن ماهروی حورنژاد

نیکبخت آن کسی که داد و بخورد

شور بخت آن که او نه خورد و نه داد

باد و ابر است این جهان فسوس

باده پیش آر هر چه بادا باد

درود بر رودکی بزرگ

سلام بر حافظ

حسنت به اتفاق ملاحت جهان گرفت

آری به اتفاق میتوان جهان گرفت

.

.

بر برگ گل به خون شقایق نوشته اند

کانکس که پخته شد شد می چو ارغوان گرفت

.

.

خواهم شدن به کوی مغان آستین فشان

زین فتنها که دامن آخر زمان گرفت

نمیشد از شعرا گفت و از حافظ نگفت، هر چند شعر حافظ به مذاقم خوش نیاد!

و

دیگر هیچ.






روزها


در  غم  ما  روزها  بیگاه    شد        

روز ها  با  سوز  ها  همراه  شد


روزها گر رفت گو رو باک نیست

تو بمان این آنکه جز تو پاک نیست

مولوی





 

 

V

راننده انگشت اشارشو بالا گرفت و عدد یک رو نشون داد

رهگذر انگشت اشاره و سبابه رو با هم بالا گرفت، عدد دو رو نشون داد و لبخند زد

ماشین از کنار اون دو نفر رد  شد و اونا انگار تو این دنیا نبودن

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

V

نوشته لزوما سبز نیست.

بدون شرح



اسوه صداقت و راستی در روزگار ناراستی
راستی امروز، چندمین روز بود ؟؟؟