اینان نه پدری داشتند و نه مادری، مظلومانه شهید و غریبانه تشییع شدند و هیچ کس و دست آشنایی آنان را به خاک نسپرد ...
چند سال پیش این متنو یه جایی خوندم و ..... .
یاد همه شهدا به خیر
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
به خاک سپرد، انگار خاک امانتدار تن ماست.
خدا همشون رو بیامرزه . همونطور که آمرزیده.
من به همه شهدا احترام قائلم و همیشه به نیکی ازشون یاد می کنم. اونها برای هدفشون و کشورشون و مردمشون جنگیدن و جون دادن. باید قدرشون رو دونست. کاش الان اونها زنده بودن و وضع مملکت رو میدیدن!!!
خدا رحمت کنه هممون رو
"صدای زنگولة گردن خرها آمد. یوسف گفت: "برای شهر همسایه بهارنارنج آورده اند. چه بویی در هواست". زری دل نمی کند برود. آنقدر ایستاد تا خرها وارد باغ همسایه شدند و بارهای معطر خود را در خرند وسط باغ روی هم انباشتند.... زری تمام این مدت در نخ حرکات پیرمرد عرق گیر و سه تا پسرش بود. پیرمرد دوزانو رو به روی شکوفه های بهار نارنج نشسته بود و سبدها را می انباشت و پسرها سبدها را روی سرشان می گذاشتند و به خزانه می بردند... و زری می اندیشید که چرا پیرمرد پسرهایش را زن نمی دهد در حالی که موقع زنشان است، و بعد فکر کرد که آدمهایی که با این همه گل سر و کار دارند چه لزومی دارد زن بگیرند؟"
بخشهایی از "سووشون"سیمین دانشور
چقدر عزیز بودند...
شهیدان زنده اند