خوشه های هلو

امسال میوه خیلی زیاد است

قیمت میوه خیلی پایین است

باغدار بیچاره، بدبخت شده است

مردم میوه را گران میخرند

مردم نمیدانند، میوه باغدار خریدار ندارد

مردم حق دارند

باغدار حق دارد

و ...






ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

خوشمزه است نه؟؟؟

نظرات 7 + ارسال نظر
زهرا چهارشنبه 29 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 01:06 ق.ظ http://zaneashegh.blogsky.com

خدا بگم چی کارت کنه نصفه شبی هوس هلو کردم

زهرا چهارشنبه 29 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 01:08 ق.ظ http://zaneashegh.blogsky.com

بالاخره این عکس ها باز شد. یعنی چی آدم رو سرکار می ذاری؟؟! خب از اول درست پست بذار که ما مجبور نشیم دوباره ببینیمش!
ولی کشاورزی هم خوب بهت میادا. می بینم که خیلی خوب باغچه رو بیل زدی

زهرا چهارشنبه 29 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 01:10 ق.ظ http://zaneashegh.blogsky.com

همش تقصیر این میدون دارهاست که میوه رو از کشاورز و باغدار ارزون می خرن و به مردم گرون می فروشن.
ولی امسال فراوونیه میوه است. احتمالا چون ما مردم مسلمان و مومنی هستیم خدا لطفش شامل حالمون شده و گردباد و سنگ و سیل رو برای کشورهای کافر فرستاده و نعمتش رو برای ما فرستاده

زهرا چهارشنبه 29 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 01:12 ق.ظ http://zaneashegh.blogsky.com

نصف شبی حراف شدم! برم بذارم شما هم بتونی کامنتهای دیگه رو بخونی
ولی خدایی این هلوها چه رنگ و لعابی داره

ملکوت چهارشنبه 29 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 11:42 ق.ظ

آره خوشمزه است

یاس جمعه 31 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 12:15 ب.ظ

در نزدیکی ده ملانصرالدین مکان مرتفعی بود که شبها باد می آمد و فوق العاده سرد میشد...

دوستان ملا گفتند: ملا اگر بتوانی یک شب تا صبح بدون آنکه از آتشی استفاده کنی در آن تپه بمانی ما یک سور به تو می دهیم و گرنه توباید یک مهمانی مفصل به همه ما بدهی...

ملا قبول کرد، شب در آنجا رفت وتا صبح به خود پیچید و سرما را تحمل کرد و صبح که آمد گفت: من برنده شدم و باید به من سور دهید.

گفتند: ملا از هیچ آتشی استفاده نکردی؟ملا گفت: نه، فقط در یکی از دهات اطراف یک پنجره روشن بود و معلوم بود شمعی در آنجا روشن است !!!

دوستان گفتند: همان آتش تورا گرم کرده و بنابراین شرط را باختی و باید مهمانی بدهی !

ملا قبول کرد و گفت: فلان روز ناهار به منزل ما بیایید...

دوستان یکی یکی آمدند، اما نشانی از ناهار نبود گفتند: ملا ، انگار نهاری در کار نیست ؟!

ملا گفت: چرا ولی هنوز آماده نشده !

دو سه ساعت دیگه هم گذشت باز ناهار حاضر نبود...

ملا گفت: آب هنوز جوش نیامده که برنج را درونش بریزم...!

دوستان به آشپزخانه رفتند ببیننند چگونه آب به جوش نمی آید؟! دیدند ملا یک دیگ بزرگ به طاق آویزان کرده دو متر پایین تر یک شمع کوچک زیر دیگ نهاده !!!

گفتند : ملا این شمع کوچک نمی تواند از فاصله دو متری دیگ به این بزرگی را گرم کند ؟!

ملا گقت : چطور از فاصله چند کیلومتری می توانست مرا روی تپه گرم کند؟ شما بنشینید تا آب جوش بیاید و غذا آماده شود

ملکوت جمعه 31 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 11:45 ب.ظ

کارتون ای کیو سان هم مثه همین داستان ملا رو نشون داد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد