وقتی هشتادسالمان شد

وقتی هشتاد سالمان شد، حتما بیش از آنکه جلو را نگاه کنیم، عقب را خواهیم نگریست

امیدوارم اگر به هشتاد رسیدیم و پشت سر را نگاه کردیم، راضی باشیم.


کپل



کپل چقدر پیر شده

دلم برای خودم و آرزوهام سوخت

ناامید نیستم ولی امیدی هم نمیبینم


آقای فرجی دانای عزیز:


من نیم در خور این مهمانی              

گند و مردار ترا ارزانی
 
گر بر اوج فلکم باید مرد                  

عمر در گند به سر نتوان برد
شهپر شاه هوا اوج گرفت                 

زاغ را دیده بر او مانده شگفت
 
رفت و بالا شد و بالاتر شد               

راست با مهر فلک همسر شد
 
لحظه‌‌ای چند بر این لوح کبود             

نقطه‌ای بود و سپس هیچ نبود



اهریمنان بالانشین:


سال‌ها باش و بدین عیش بناز             

تو و مردار تو عمر دراز

خدایا شکرت

خدایا شکرت

برای همه

شکســتها

نداشتنها

مصیبتها

ضعفـها

یاسها

غمها

و .....

افسوس


افسوس ما که می خواستیم دنیایی مهربان بسازیم
خود نتوانستیم با هم مهربان باشیم...!
«برتولت برشت»